"من در واقع بین فضا و مرگ نشسته بودم. هر دو در هیبت زن. چه شانسی داشتم! ضمناً قرار بود گنجشک قرمزی را پیدا کنم که شاید اصلاً وجود خارجی نداشته باشد. همه چیز عجیب بود. به خیالم هم نمی‌رسید یک روز اینطوری گرفتار شوم. دلیلش را هم به زحمت متوجه می‌شدم. چه کار می‌توانستم بکنم؟

جواب رسید: «بی خیال همه چیز، احمق»"

چارلز بوکوفسکی

«عامه‌پسند» را بهترین رمان «چارلز بوکوفسکی» شاعر و نویسنده معاصر آمریکائی – آلمانی می‌دانند. هرچند  با مطالعه این رمان مشاهده می‌کنیم با تعریف یک رمان مواجه نیستیم ولی به قول منتقدین این اثر را می‌توان تلاش خوبی از بوکوفسکی برای خلق یک رمان دانست. بوکوفسکی به نظر می‌رسد در عامه‌پسند بیشتر به هجو رمان می‌پردازد ا روایت یک داستان کلاسیک. او ترکیبی از گزارش‌های روزانه را به نظم‌در آورده و با توجه به شغل شخصیت اصلی داستان که یک کارآگاه خصوصی است فضای یک قصه پلیسی را خلق می‌کند. البته کارآگاه بوکوفسکی با کارآگاه‌های رمان‌های پلیسی مشهور جهان متفاوت است. او شخصی ناتوان، پیر، از کار افتاده و پرخاشگر است که هیچ نبوغ و یا زیرکی در حل معماهایش دیده نمی‌شود ولی با کمک شانس و شخصیت‌های فانتزی قصه، گره‌های داستان باز می‌شوند. گره‌هایی که گره‌هم نیستند و معماها نیز بیشتر شبیه هیچ‌اند!

 کارآگاه قصه به دنبال حل چند معماست. از سویی از او درخواست می‌شود به دنبال شخصی که شبیه لوئی سلین نویسنده مشهور فرانسوی است برود تا ببیند او خود سلین است یا خیر این در حالیست که سلین سالها از مرگش می‌گذرد. دیگری باید به دنبال گنجشک قرمز باشد و از سوی دیگری مردی توسط یک زن فضائی افسون شده است.

کارآگاه بلان در طول قصه فضایی بین مرگ و زندگی را تجربه می‌کند در بیشتر مواقع به تنهائی نمی‌تواند از مخمصه عبور کند و معمولاً یکی از مشتریهایش، فرشته مرگ، به کمکش می‌آید. نکته جالب اینکه  با جمع بندی معماها و رخدادها به نظر می‌رسد  نویسنده با خواننده در حال شوخی کردن است یا بهتر بگوئیم او را سرکار گذاشته است. معماهای پوچ و بیهوده‌ای که هر یک در فضای بین واقعی و غیر واقعی معلقند.

عامه‌پسند فقط خط داستانی پلیسی – معمائی دارد.  به نظر می‌رسد بوکوفسکی در آخرین رمان قبل از مرگش به حدیث نفس پرداخته است. تفکر نهیلیستی و پوچ گرائی این نویسنده در جای جای کتاب موج می‌زند. او در این کتاب بارها با یأس و ناامیدی که به نظر می‌رسد نتیجه تاثیرات جامعه وقت آمریکائی بوده به افسردگی و هیچی رسیده و زندگی برای او یکنواخت و بی‌معنا شده است. در بخشی از داستان به نقل از راوی می‌خوانیم:

"رفتم دستشویی . بدم می‌آمد خودم را آینه تماشا کنم، ولی نگاه کردم. افسردگی دیدم و شکست. دوتا کیسه‌ی سیاه گود گرفته زیر چشم‌هایم بود. دو چشم ریز و وحشت زده، چشم‌های موشی که گربه‌ای عوضی به دامش انداخته. گوشت تنم انگار زنده نبود. به نظر می‌رسید از اینکه جزئی از من است حالش به‌هم می‌خورد. ابروهایم به سمت پائین تاب برداشته بودند. پیچ خورده بودند. به نظر می‌رسید مجنون شده‌اند. موهای ابروی مجنون. افتضاح بود. قیافه‌ام وحشتناک بود... دندان‌ها. عجب چیزهای وحشتناکی بودند. مجبور بودیم که بخوریم ، بخوریم و بازهم بخوریم. همه‌مان نفرت انگیز بودیم. سرنوشت همه ما همین بود. بخوریم و بگوزیم و بخارانیم و لبخند بزنیم و در روزهای تعطیل مهمان دعوت کنیم."

بوکوفسکی چندی بعد از نوشتن این کتاب مرگ به سراغش می‌آید. ولی نکته جالب اینکه در جای جای این کتاب بوی مرگ حس می‌شود. یکی از شخصیت‌های اصلی داستان بانوی مرگ است. خود کارآگاه نیز بارها به وجود مرگ اشاره می‌کند:

"لعنتی مرگ همه جا حاضر بود. انسان, پرنده, چرنده, خزنده, جونده, حشرات, ماهی‌ها، هیچ کدام شانسی ندارند. از حالا آخر بازی معلوم است. نمی‌دانستم چه کارش کنم. افسرده شدم. پسرک مسئول خواروبار را می‌بینم که دارد خرت‌ و پرت‌هایی که سفارش دادم را بسته‌بندی می‌کند و بعد همراه کاغذ توالت و آبجو  و سینه‌ی مرغ در قبر خودش دفن می‌شود."

به نظر می‌رسد در زمان نگارش رمان بوکوفسکی هم نزدیکی مرگ را حس کرده است.

از نگاه راوی مردمان اطراف نیز افرادی غمگین و افسرده‌اند. یکی از کارهایی که کارآگاه در طول قصه انجام می‌دهد و به عادت تبدیل می‌شوند حضور در بارهای مختلف و دعوا با مسئولان بار است. کارآگاه با روحیه پرخاشگر خود به تحلیل شخصیت‌های اطراف خود می‌نگرد و از دید او همگی دچار افسردگی مزمن شده‌اند. به نظر می‌رسد این پوچی و افسردگی از دید راوی بیماری واگیردار خطرناکی است که مانند طاعون تمام شهر و جامعه را فرا گرفته است. او انسان‌های هم نسل خود را عصبی، دیوانه و احمق تقسیم‌بندی می‌کند:

"مسئول بار آمد سراغم. آدمی با چهره غمگین. پلک نداشت. صلیب‌های کوچک سبز روی ناخن‌هاش نقاشی کرده بود. یک جور خل. هیچ راهی نبود که آدم بتواند از این جور آدم‌ها دوری کند. بیشتر آدم‌ها دیوانه بودند. آن بخشی‌هم که دیوانه نبودند عصبی بودند. آن بخش‌هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند. هیچ شانسی نداشتم. فقط ادامه بده و منتظر پایان باش. کار سختی بود.سخت‌ترین کاری که میشه تصور کرد."

بوکوفسکی ریشه تمام مشکلات را در تنهایی انسان معاصر می‌داند. تنهایی که در کنار یکنواختی سرنوشت کسل کننده انسان معاصر را رقم زده است.

"حالا این جا بودم. نشسته بودم و به صدای باران گوش می‌کردم. اگر همین الان می‌مردم در هیچ کجای دنیا حتی یک قطره اشک هم برایم ریخته نمی‌شد. نه این که دلم چنین بخواهد ولی خیلی غیر‌عادی بود. آدمی فلک زده تا چه حد می‌تواند تنها شود؟ ولی دنیای بیرون پر از بی‌مصرف‌های پیر و ابلهی مثل من بودند. نشسته بودند و به صدای باران گوش می‌دادند و فکر می‌کردند چه بر سر زندگی‌شان آمد. این درست زمانی است که می‌فهمی پیر شدی، وقتی که می‌شینی و در شگفتی که همه چیز کجا رفت."

عامه‌پسند به هجو رمان می‌پردازد. خط مسقیم خاص داستانی ندارد. روایت پیرمردی ناتوان، پرخاشگر و ترش رو در مواجه با جامعه‌ایست که در حال گذار و تغییر فرهنگ است. نداشن خط دراماتیک کمی نیاز به حوصله برای خواندن می‌طلبد. کتاب طنز خاصی در بیان و داستان دارد. شخصیت‌های قصه به طرز جالبی دنبال موضوعات پوچی هستند.

 فلسفه و نگاه بوکوفسکی در کتاب نگاهی نهیلیستی مدرن و جدیدی است. هرچند  در بخش‌های از کتاب نویسنده سعی کرده کمی امید و هم در قصه قراردهد:

"روز بعد باز دوباره برگشتم بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گشتیم. و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچک می‌کردیم تا فضای‌های خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم که یک شلغمم. تلفن زنگ خورد. برش داشتم.

بله

اقای بلان شما یکی از برندگان قرعه‌کشی جوایز ما هستید ."

ولی این امید و شیرینی نیز به سرعت به شوخی تبدیل شده و فراموش می‌شود.

چارلز بوکوفسکی شاعر و نویسنده آمریکائی در 1920 در آندرناخ آلمان متولد شد. پدرش سربازی آمریکائی بود که همسری آلمانی داشت. سه سالگی به آمریکا مهاجرت کردند و 50 سال در لس‌آنجلس زندگی کرد. عامه‌پسند مهمترین رمان این شاعر و نویسنده است. بوکوفسکی تنها چند ماه پس از انتشار عامه‌پسند در گذشت. عامه‌پسند را بهترین رمان بوکوفسکی می‌دانند و به نظر می‌رسد ارزش یک بار مطالعه را داشته باشد.

 عامه‌پسند

چارلز بوکوفسکی

ترجمه: پیمان خاکسار

نشر چشمه

198 صفحه

  • ترجمه پیمان خاکسار را خیلی دوست داشتم. به نظر می‌رسد این مترجم تسلط خوبی به زبان مبدا و مقصد دارد.
  • نام این پست صرفن معرفی کتاب عامه‌پسند است و اصلن بحثی در خصوص نقد این کتاب نداشتم. مدت‌ها بود که کتاب معرفی نکرده بودم که دوست عزیز و فرهیخته‌ام محمود به این موضوع اشاره کرده بود. لذا در مورد این کتاب نوشتم. سعی کردم با نقل برخی از بخش‌های کتاب اشاره‌ای به فضای آن داشته باشم.
  • هفته پیش رفتم انتشارات طرح نو  چندتا کتاب گرفتم:

از سری کتاب‌های پاره‌های فکر؛ هنر و ادبیات و فلسفه و سیاست مرادفرهاپور

درخت و برگ سه داستان تخیلی تالکین ترجمه مراد فرهاد‌‌پور  (این کتاب چند سال پیش چاپ شده بود ولی اکنون تجدید چاپ شده است.)

از چشم فوئنتس نگاهی به سروانتس، دیدرو، گوگول، بونوئل، بورخس، کوندرا، مارکز ترجمه عبدا... کوثری

هر چهار کتاب اثر طرح نو بود.